
خلاصه کتاب بیرون از مولینگار ( نویسنده جان پاتریک شنلی )
نمایشنامه «بیرون از مولینگار» اثر جان پاتریک شنلی، قصه ای گرم و دلنشین از زندگی دو خانواده ایرلندی در روستای کیلوکان است که با طنزی ظریف و لحنی شاعرانه، به عشق های پنهان، انتظارهای طولانی و چالش های زندگی در دل سنت ها می پردازد. این اثر، تصویری واقعی و ملموس از امید و روابط انسانی رو جلوی چشممون می ذاره.
اگه دنبال یک نمایشنامه دلنشین و عمیق می گردید که با زندگی و احساسات شما گره بخوره و لبخند رو به لبتون بیاره، «بیرون از مولینگار» درست همون چیزیه که نیاز دارید. این اثر شگفت انگیز جان پاتریک شنلی، مثل یه فنجان چای داغ تو یه روز سرد ایرلندی، روح آدم رو گرم می کنه و نشون می ده چطور از دل سختی ها و تنهایی ها، می شه نور امید و عشق رو پیدا کرد.
چرا باید به بیرون از مولینگار نگاهی بندازیم؟
«بیرون از مولینگار» فقط یه نمایشنامه نیست؛ یک سفر کوتاهه به قلب ایرلند، جایی که آدم ها با تمام سادگی و پیچیدگی هاشون، هر روز با چالش های زندگی دست و پنجه نرم می کنن. جان پاتریک شنلی، نویسنده نام آشنا و برنده ی جایزه پولیتزر، با قلم سحرآمیزش، داستانی رو خلق کرده که هم خنده داره و هم تلخ، هم امیدواره و هم واقع بین. این نمایشنامه که تو سال 2014 حسابی سروصدا کرد و حتی نامزد جایزه تونی شد، از اون دست آثاریه که بعد از خوندنش، تا مدت ها ذهنتون رو درگیر می کنه.
یادمه وقتی برای اولین بار این نمایشنامه رو خوندم، با خودم گفتم مگه میشه یه قصه انقدر ساده و در عین حال انقدر عمیق باشه؟ شنلی، بدون اینکه بخواد فلسفه بافی کنه، درباره عشق، خانواده، تنهایی و میراث حرف می زنه. نیویورک تایمز هم الکی ازش تعریف نکرده بود؛ واقعاً یه اثر شاعرانه و پرکشش رو تجربه می کنید. هدفمون تو این مقاله همینه که یه خلاصه کامل و تحلیلی از این نمایشنامه بهتون بدیم تا بتونید با تمام جزئیاتش آشنا بشید و مثل من، ازش لذت ببرید.
گشت و گذار در داستان: بیرون از مولینگار چی از آب در اومده؟
اگه بخوایم وارد دنیای «بیرون از مولینگار» بشیم، باید خودمونو برای یه داستان پر از فراز و نشیب آماده کنیم. این نمایشنامه، با اینکه توی فضای روستایی ایرلند می گذره، اما حرفاش جهانیه و به دل همه آدم ها می شینه.
شروع قصه: زندگی توی دل مزارع سرسبز ایرلند
همه چی تو دهکده سرسبز و بارون خورده کیلوکان تو ایرلند شروع می شه. یه جای آروم که آدم فکر می کنه زندگی توش بی دغدغه است، ولی زیر پوست این آرامش، کلی ماجرا و حرف ناگفته وجود داره. اینجا با دو تا خانواده همسایه آشنا می شیم: خانواده رایلی (پدر خانواده، تونی و پسرش، آنتونی) و خانواده مالوی (مادر خانواده، آئفا و دخترش، رزماری).
پدر و مادرها دیگه مسن شدن و هر کدوم به نوعی با بیماری و کهولت سن دست و پنجه نرم می کنن. همین موضوع، یه جور دغدغه و نگرانی رو به جون بچه هاشون، آنتونی و رزماری می ندازه. زندگی اینجا، مثل همون مزارع ایرلندی، سرسبز و زیباست، اما پر از سنگلاخ و چالش های خودش. از همین اول کار، بین آنتونی و رزماری یه جور کشمکش و سوءتفاهم کوچیک هم هست؛ خصوصاً سر یه تیکه زمین که انگار حسابی دل هر دو رو سوزونده.
ماجرا از جایی شروع میشه که تونی، پدر آنتونی، تصمیم می گیره مزرعه خانوادگی شون رو بفروشه و اینجاست که آنتونی، پسر چهل و دو ساله و تنها، حسابی بهم می ریزه. آنتونی، مردی درون گرا و کمی گوشه گیره که انگار با دنیا و آدم هاش یه جور فاصله داره. از اون طرف، رزماری، دختر قوی و سرسخت همسایه که از همون بچگی دل به آنتونی بسته، تمام این اتفاقات رو زیر نظر داره و نمی ذاره کار از کار بگذره. فضای ایرلند با اون بارون های مداوم و سبزه های همیشگی، خودش به تنهایی یه شخصیت تو این داستانه؛ شخصیتی که تو سکوتش، رازهای زیادی رو پنهان کرده.
وسط ماجرا: رازهای سربه مهر و حرف های ناگفته
هر چی داستان جلوتر می ره، لایه های بیشتری از شخصیت آنتونی و رزماری برامون رو میشه. اینجاست که تازه می فهمیم زیر اون ظاهر خشک و خشن آنتونی، یه آدم تنها و رؤیاپرداز پنهون شده که هیچ علاقه ای به مزرعه داری نداره و دلش می خواد پرواز کنه. اون از انتظارات پدرش و جامعه خسته شده و انگار یه بار سنگین رو دوششه که سال هاست داره اونو تحمل می کنه.
از اون طرف، رزماری! آه، رزماری! این زن قوی و مستقل، سال هاست یه راز بزرگ تو دلش داره: عشق دیرینه و پنهانش به آنتونی. عشقی که با تمام فراز و نشیب ها، با تمام طعنه ها و حرف های نیش دار، هنوزم تو قلبش زنده ست و منتظر فرصتیه تا خودش رو نشون بده. اون مثل کوهی صبور، منتظر آنتونی مونده.
چالش های مربوط به ارث و میراث، خصوصاً فروش مزرعه، حسابی این دو تا رو درگیر می کنه و به آزمون می ذاره. آیا آنتونی بالاخره تصمیم می گیره که به میراث خانوادگیش وفادار بمونه یا راه خودشو می ره؟ دیالوگ های بین آنتونی و رزماری، پر از طنز تلخ و لحظات کمدی-تراژیکه که هم خنده مون می گیره و هم بغض می کنیم. تو این دیالوگ هاست که شنلی هنر نویسندگی شو نشون می ده و ریزترین احساسات انسانی رو به تصویر می کشه.
مثلاً اونجایی که آنتونی به پدرش میگه: «من خرده نگیر بابا. بعضی آدم ها مثل من اهل لذت بردن نیستن، اما کاری که باید رو انجام می دن. حالا آدمی که کارشو انجام می ده ولی لذت نمی بره از آدمی که لذت می بره چیزی کم داره؟» این جمله، اوج تنهایی و سردرگمی آنتونی رو نشون میده؛ آدم هایی که حس می کنن وظیفه دارن کاری رو انجام بدن، حتی اگه ازش لذت نبرن.
بالا و پایین های آخر قصه: امید، حتی از دل ناامیدی
به بخش پایانی نمایشنامه که می رسیم، حسابی هیجان زده می شیم. شخصیت ها تو لحظات سرنوشت ساز و تصمیم های بزرگی قرار می گیرن. اینجاست که بالاخره دیوارهای بین آنتونی و رزماری فرو می ریزه و رازهای پنهان آشکار میشه. اونا بالاخره گاردهاشون رو کنار می ذارن و با تمام آسیب پذیری هاشون، خودشون رو به همدیگه نشون می دن.
صحنه های پایانی، پر از اعترافات صادقانه و تکان دهنده ست که اشک رو به چشم آدم میاره. اما با تمام این تلخی ها، شنلی یه تصویری از آینده ای مبهم اما پر از امید رو برامون ترسیم می کنه؛ یه فرصت دوباره برای عشق، برای زندگی و برای آشتی با خود. نمایشنامه با این ایده به پایان می رسه که حتی از دل تاریکی و ناامیدی هم میشه نیکی و روشنایی رو پیدا کرد. این همون چیزیه که بهش می گیم معجزه زندگی.
دیدگاه نمایشنامه درباره آینده، واقع بینانه است؛ نه می گه همه چی گل و بلبله و نه می گه دنیا به آخر رسیده. فقط می گه اگه با هم باشیم و به هم امید بدیم، می تونیم از پس هر چیزی بربیایم. این پایان، حسابی به دل آدم می شینه چون واقعی و ملموسه. خیلی از ما تو زندگی هامون چنین لحظات و تصمیم های سرنوشت سازی رو تجربه کردیم و همین باعث می شه با شخصیت های آنتونی و رزماری حسابی همذات پنداری کنیم.
کاراکترها رو بهتر بشناسیم: کی به کیه توی بیرون از مولینگار؟
نمایشنامه «بیرون از مولینگار» پر از شخصیت های دوست داشتنی و قابل لمسه که هر کدومشون یه دنیا حرف برای گفتن دارن. بیاین با هم بیشتر باهاشون آشنا شیم.
آنتونی رایلی (Anthony Reilly): مرد رؤیاپرداز و تنها
آنتونی، مردی تو دهه چهل زندگی شه که حسابی تو خودش فرو رفته. اون یه جورایی توی دنیای خودش زندگی می کنه و با ابراز احساساتش مشکل داره. یه دل درگیر و روحیه حساس داره که با انتظارات پدرش و جامعه ای که ازش توقع داره مزرعه دار باشه، حسابی درگیره. آنتونی دلش می خواد کارهای دیگه ای بکنه، اما خب سنت ها و وظایف، زنجیرهایی هستن که پاشو بستن. این مبارزه درونی آنتونی با خودش و دنیای اطرافش، یکی از جذاب ترین بخش های نمایشنامه ست. اون حس تنهایی عمیقی داره که همه ما گاهی اوقات تجربه اش می کنیم.
رزماری مالوی (Rosemary Muldoon): زن قوی و عاشق پیشه
رزماری یه زن به تمام معنا قویه. اون صبور، بااراده و حسابی عاشق پیشه است. شاید در ظاهر کمی خشن و تند به نظر بیاد، اما زیر اون ظاهر محکم، یه قلب حساس و آسیب پذیر داره که سال هاست یه عشق پنهان رو تو خودش نگه داشته. رزماری از اون آدماییه که پای عشقش می مونه، حتی اگه مجبور باشه سال ها برای رسیدن به اون صبر کنه. اون کسیه که از آنتونی دست نمی کشه و تمام تلاشش رو می کنه تا عشقش رو نجات بده.
تونی رایلی (Tony Reilly): پدر سنتی و نگران
تونی، پدر آنتونی، یه مرد پیر ایرلندی و سنتیه. اون نگران آینده مزرعه و پسرشه و یه جورایی با دیدگاه های خاص و گاهی هم سخت گیرانه اش، سعی می کنه آنتونی رو به راه خودش بیاره. تونی از اون پدرهایی نیست که احساساتش رو راحت نشون بده، اما پشت اون ظاهر خشن، یه دنیا عشق و نگرانی برای پسرش پنهون شده. رابطه اون با پسرش، آنتونی، پر از پیچیدگی و سوءتفاهمه، اما در نهایت، عشق پدر و پسری تو این رابطه حرف اول رو می زنه.
آئفا مالوی (Aoife Muldoon): مادر دلسوز و واقع بین
آئفا، مادر رزماری، از اون شخصیت های دلسوز و واقع بینه که با یه نگاه عمیق به زندگی، سعی می کنه آرامش رو تو خونه حفظ کنه. اون نگران دخترشه و همیشه سعی می کنه راهنماییش کنه. آئفا با خرد و تجربه اش، یه جورایی نقش ستون خانواده رو بازی می کنه و به رزماری کمک می کنه تا تو تصمیم گیری های زندگیش بهتر عمل کنه. اون مثل یه مادر ایرلندی واقعی، هم مهربونه و هم محکم.
چه حرفایی داره این نمایشنامه؟ (مضامین کلیدی در بیرون از مولینگار)
«بیرون از مولینگار» فقط یه داستان ساده نیست؛ یه سفر عمیقه به دنیای احساسات و چالش های انسانی. این نمایشنامه پر از مضامین کلیدیه که هر کدومشون به تنهایی ارزش فکر کردن و تأمل دارن.
عشق و انتظاری که تمامی نداره
عشق پنهان و انتظاری که رزماری برای آنتونی می کشه، قلب اصلی این نمایشنامه ست. عشقی که سال ها تو دل پنهون شده و حالا می خواد سر باز کنه. این نمایشنامه به ما نشون می ده که عشق می تونه از خاکستر گذشته بلند شه و زندگی تازه ای رو شروع کنه، حتی اگه مسیر رسیدن بهش پر از فراز و نشیب باشه. این عشق، از اون عشق های واقعیه که تو دل آدم میمونه.
تنهایی توی شلوغی زندگی
با اینکه آنتونی و رزماری توی یه دهکده کوچیک و پر از آدم زندگی می کنن، اما هر کدومشون یه حس عمیق تنهایی رو تو خودشون دارن. تنهایی ای که از انتظارات جامعه، از ناگفته ها و از ترس های آدم نشأت می گیره. این نمایشنامه بهمون یادآوری می کنه که حتی تو شلوغ ترین جاها هم میشه تنها بود و چقدر مهمه که این تنهایی رو با کسی شریک بشیم.
خانواده، سنت ها و ارثیه پدری
کشمکش بین نسل ها، حفظ سنت ها و چالش های پذیرش تغییر، یکی دیگه از مضامین مهم این نمایشنامه ست. آنتونی با انتظارات پدرش و میراث مزرعه داری که بهش رسیده، حسابی درگیره. این مبارزه بین خواسته های فردی و سنت های خانوادگی، یه موضوع آشنا برای خیلی از ماست که نشون می ده چقدر سخته بین این دو تا تعادل برقرار کنیم.
امید، حتی وقتی همه جا تاریکه
یکی از زیباترین پیام های «بیرون از مولینگار»، اینه که حتی تو تاریک ترین لحظات زندگی هم میشه نور امید رو پیدا کرد. نمایشنامه نشون می ده که زندگی، با تمام سختی هاش، می تونه معجزه های کوچیکی داشته باشه که دوباره به آدم جون بده. این همون چیزیه که آدم رو به ادامه دادن امیدوار می کنه.
هویت یابی توی دل جامعه
چالش های یافتن هویت فردی در بستر هویت جمعی و منطقه ای، یکی دیگه از حرف های مهم این نمایشنامه ست. آنتونی و رزماری هر دو سعی می کنن تو این محیط روستایی، هویت خودشون رو پیدا کنن و بفهمن کی هستن و چی می خوان. این مبارزه برای پیدا کردن جایگاه خود، یه موضوع جهانیه که خیلی از ما تجربه اش کردیم.
رئالیسم شاعرانه: وقتی واقعیت با رؤیا گره می خوره
جان پاتریک شنلی، واقعیت های تلخ زندگی رو با یه زبان زیبا و شاعرانه در هم می آمیزه و یه جور رئالیسم شاعرانه رو خلق می کنه. اون نشون می ده چطور می تونیم تو دل سختی ها و واقعیت های خشن زندگی، زیبایی و امید رو پیدا کنیم. این سبک نگارش، باعث میشه نمایشنامه هم ملموس باشه و هم دلنشین.
«در کارهای جان پاتریک شنلی، حقیقت به همان اندازه که جذاب است، دردناک نیز هست.»
این جمله از مجله BOMB magazine، به خوبی گویای سبک شنلیه؛ اون حقیقت رو بدون سانسور بهمون نشون میده، اما با زبانی که به دل میشینه.
منتقدان چی گفتن؟ یه نگاهی به بیرون از مولینگار از دید بقیه
وقتی یه نمایشنامه حسابی سر و صدا می کنه، حتماً حرفی برای گفتن داره و منتقدین هم بی کار نمی مونن. «بیرون از مولینگار» هم از این قاعده مستثنی نبوده و کلی تعریف و تمجید ازش شنیده شده.
افتخارات و جایزه ها
همونطور که گفتیم، این نمایشنامه تو سال 2014 نامزد بهترین نمایشنامه سال از طرف مجمع منتقدان نیویورک شد و این خودش نشون دهنده ارزش هنری کار جان پاتریک شنلی هست. نیویورک تایمز هم که از معتبرترین رسانه های دنیاست، این اثر رو یکی از بهترین کارهای شنلی دونسته و از متن شاعرانه و پرکشش اون حسابی تعریف کرده.
حتی تو سایت های مثل goodreads که جایگاه نظرات خواننده هاست، این نمایشنامه با وصف هایی مثل «تلخ و در عین حال خنده آور» شناخته شده. این ترکیب تلخی و شیرینی، طنز و تراژدی، دقیقاً همون چیزیه که «بیرون از مولینگار» رو خاص می کنه و به دل آدم می شونه.
سبک خاص جان پاتریک شنلی
شنلی استاد دیالوگ نویسیه! دیالوگ های نمایشنامه اونقدر قدرتمند و طبیعی هستن که حس می کنی خودت اونجا نشستی و داری حرف های شخصیت ها رو می شنوی. اون می تونه یه فضای تراژیک-کمیک رو خلق کنه که توش هم می خندی و هم گریه می کنی. جان پاتریک شنلی یه نگاه عمیق به روان انسان داره و می تونه پیچیده ترین احساسات رو با ساده ترین کلمات به تصویر بکشه. این سبک خاص نگارش، باعث میشه اثرش حسابی متمایز بشه و تو ذهن آدم بمونه.
چطور این نمایشنامه به دلمون می شینه؟
شاید در ظاهر، «بیرون از مولینگار» یه قصه ساده از زندگی دو تا همسایه ایرلندیه، اما با همون سادگی ظاهریش، حسابی به عمق وجود انسان نفوذ می کنه. این نمایشنامه با نشون دادن مبارزات درونی شخصیت ها، عشق های پنهان، ترس ها و امیدها، با تمام وجود با مخاطبش ارتباط برقرار می کنه. بعد از خوندنش، حس می کنی یه تیکه از وجودت با آنتونی و رزماری گره خورده و تا مدت ها به قصه شون فکر می کنی.
از تئاتر تا پرده نقره ای: بیرون از مولینگار چطور فیلم شد؟
وقتی یه نمایشنامه اینقدر قوی و پرطرفدار باشه، تعجبی نداره که راهش رو به پرده سینما هم باز کنه. نمایشنامه «بیرون از مولینگار» هم خوشبختانه از این قاعده مستثنی نبود و جان پاتریک شنلی خودش دست به کار شد و اون رو به فیلم تبدیل کرد.
فیلمی که بر اساس این نمایشنامه ساخته شد، اسمش Wild Mountain Thyme بود و تو سال 2020 اکران شد. جالبه بدونید که خود شنلی، کارگردانی این فیلم رو هم بر عهده داشت. وقتی خود نویسنده، اثرش رو به فیلم تبدیل می کنه، یه جورایی خیالمون راحته که روح اصلی داستان و پیام های اصلیش حفظ می شه و قرار نیست با یه اقتباس دور از انتظار روبرو بشیم.
تو این فیلم، بازیگرای مطرحی مثل امیلی بلانت در نقش رزماری و جیمی دورنان در نقش آنتونی بازی کردن. انتخاب این بازیگران، خودش نشون میده که چقدر به این پروژه اهمیت داده شده. هرچند که همیشه بین نمایشنامه و فیلم تفاوت هایی وجود داره، اما Wild Mountain Thyme سعی کرده تا حد زیادی به متن اصلی وفادار بمونه و همون حس و حال ایرلندی و عاشقانه نمایشنامه رو به تصویر بکشه. دیدن این فیلم بعد از خوندن نمایشنامه، می تونه تجربه خیلی جالبی باشه و به درک عمیق تر از داستان و شخصیت ها کمک می کنه.
با خالق اثر بیشتر آشنا شیم: جان پاتریک شنلی کیه؟
اگه بخوایم درباره «بیرون از مولینگار» حرف بزنیم و جان پاتریک شنلی رو نشناسیم، یه جورایی کارمون ناقصه. این آدم واقعاً یه نابغه تو دنیای نمایشنامه نویسیه!
جان پاتریک شنلی تو سال 1950 تو شهر نیویورک به دنیا اومد و تو همون شهر هم بزرگ شد. از همون جوونی به تئاتر علاقه مند بود و رشته تئاتر رو تو دانشگاه دنبال کرد. بعد از اینکه درسش تموم شد، به گروه تئاتر «آنسامبل استودیو» پیوست که یکی از گروه های معتبر تئاتری اون زمان بود. همین عضویت، باعث شد که شنلی خیلی سریع وارد دنیای حرفه ای تئاتر بشه و استعدادش رو نشون بده.
اولین نمایشنامه اش به اسم «به ما خوش آمدید» رو تو سال 1982 به روی صحنه برد و از همون موقع معلوم بود که با یه نویسنده معمولی طرف نیستیم. اما شهرت واقعی جان پاتریک شنلی با نمایشنامه ی «شک: یک حکایت» (Doubt: A Parable) بود که تو سال 2004 منتشر شد. این نمایشنامه اونقدر قوی و تاثیرگذار بود که تونست جوایز معتبر پولیتزر و تونی رو به عنوان بهترین نمایشنامه سال به خودش اختصاص بده. این دو جایزه، مهمترین جوایز تو دنیای ادبیات و تئاتر آمریکا هستن و نشون میدن که شنلی واقعاً تو کار خودش حرف نداره.
فلسفه هنری شنلی، همیشه بر اساس واقعیته. اون دوست داره از زندگی روزمره، از آدم های عادی و از احساسات انسانی بنویسه. دیالوگ هاش طبیعی و پر از طنز تلخه و به آدم کمک می کنه با شخصیت ها ارتباط برقرار کنه. اون فقط نویسنده نیست؛ دستی هم به آتش کارگردانی داره و چند تا فیلم و نمایشنامه رو خودش کارگردانی کرده. جان پاتریک شنلی تو ادبیات نمایشی معاصر آمریکا و جهان، جایگاه خیلی ویژه ای داره و آثارش همیشه مورد تحسین منتقدین و مخاطبان قرار گرفته.
«شاعرانگی، احتمالاً دقیق ترین واژه برای توصیف زبان خاص جان پاتریک شنلی است؛ شاعرانگی ای که نظیرش را در کار کمتر درام نویس آمریکایی ای می توان جست.»
این تعریف، به خوبی نشون می ده که سبک شنلی چقدر منحصر به فرده و چرا اینقدر محبوب شده. او واقعاً یه شاعر در لباس نمایشنامه نویسه.
سخن پایانی: چرا بیرون از مولینگار را بخوانیم؟
خب، رسیدیم به انتهای گشت و گذارمون تو دنیای «بیرون از مولینگار». اگه تا اینجا با من همراه بودید، حتماً فهمیدید که این نمایشنامه چقدر می تونه به دل آدم بشینه و چه حرف های قشنگی برای گفتن داره. «بیرون از مولینگار» فقط یه داستان عاشقانه نیست؛ یه اثره که درباره زندگی، درباره انتخاب ها، درباره میراث خانوادگی و درباره امید حرف می زنه.
اگه دلتون یه نمایشنامه قوی و پر از احساس می خواد که هم بخندونتتون و هم به فکر فرو ببرتتون، شک نکنید که «بیرون از مولینگار» گزینه عالیه. این نمایشنامه بهتون یادآوری می کنه که حتی تو تاریک ترین لحظات زندگی هم میشه نور امید رو پیدا کرد و عشق می تونه از هر مانعی قوی تر باشه.
اگه فرصت کردید، حتماً خود نمایشنامه رو بخونید. ترجمه روان و خوب حمید احیاء و کار باکیفیت نشر بیدگل، باعث شده که این اثر به بهترین شکل ممکن به دست فارسی زبانان برسه. مطالعه این اثر، نه فقط یه سرگرمیه، بلکه یه جور تجربه ست؛ تجربه ای که بهتون کمک می کنه نگاه عمیق تری به روابط انسانی و معنای واقعی زندگی داشته باشید. و اگه فیلمش رو هم دیدید، حتماً نظراتتون رو درباره مقایسه نمایشنامه و فیلم با ما در میون بگذارید. این قصه، لایق اینه که هم خونده بشه و هم دیده بشه.
آیا شما به دنبال کسب اطلاعات بیشتر در مورد "خلاصه کتاب بیرون از مولینگار | جان پاتریک شنلی (کامل و جامع)" هستید؟ با کلیک بر روی کتاب، به دنبال مطالب مرتبط با این موضوع هستید؟ با کلیک بر روی دسته بندی های مرتبط، محتواهای دیگری را کشف کنید. همچنین، ممکن است در این دسته بندی، سریال ها، فیلم ها، کتاب ها و مقالات مفیدی نیز برای شما قرار داشته باشند. بنابراین، همین حالا برای کشف دنیای جذاب و گسترده ی محتواهای مرتبط با "خلاصه کتاب بیرون از مولینگار | جان پاتریک شنلی (کامل و جامع)"، کلیک کنید.